دلم نارنج می خواهد

سوتک گلی- “نارنج، رنج را از آدم بیرون می کند، نارنج نه (۹) رنج را از آدم دور می کند.” این ها را سید علی صاحب داد میرآب شهداد و شوهرخاله مرحومم می گفت بعد یک نارنج از درخت می چید و می داد دستم و می گفت: بخور.

در شهداد در روزهای گرم تابستان، نارنج گاهی غذای ناهار هم می شود: این سالها کمتر، قدیم تر ها بیشتر. بومی های هرجایی بهتر می توانند خود را با شرایط وفق دهند. نارنج را آب می گرفتند، داخل بطری ها یا کوزه های مخصوص لعابدار در جای خنک مثل بالاخانه یا زیرزمین نگه می داشتند و تابستان که هوا گرم می شد و طاقت فرسا، می ریختند داخل کاسه، کمی آب و برگ ریحان تازه و خردشده هم اضافه می کردند و با نان می خوردند. آنجا که گرما و عطش، مردمان را بی طاقت می کرد در ظهر تابستان های داغ شهداد که لوار سوزان از لوت می وزید نارنج، رنج گرما را کم می کرد. این روزها اما کولر هست از انواع مختلف و رنج هم فراوان. ولی مهم ترین رنج، رنج خشک شدن نارنجها و ذغال شدن و دود شدن شان.
حالا نارنج قلعه هم نیست. چهار دهه قبل بعد از زلزله و در روزهایی که همه دشمن خشت و گل بودند و او در برابر زلزله پابرجا مانده بود با لودر بار کامیونها شد. حالا نارنج قلعه نیست تا بشود داخلش رفت، توی صفه هایش نشست، آب از آب انبار برداشت و نوشید و از آب جوی به آدوربند پاشید و خنک شد: جایی که زنان و مردان در سایه صفه هایش، منال (طناب) می بافتند و بادبزن و حصیر ورمی کردند (شروع به بافتن می کردند) و از رنج ها، از غصه ها، از غم ها از شادی ها از امیدها و آرزوهایشان می گفتند.

گاهی باد می وزید، از بادگیر که پایین می آمد نسیم میشد و می ریخت توی صورت دختربچه ها. موحنایی هایی که به تقلید از مادران ” گوجینو” ور می کردند (گره های اولیه دست بافته حصیری) ومسابقه می گذاشتند حصیر جهیزیه شان را زودتر ببافند. آنها که اهل ذوق بودند با پیش های (شاخه های نخل) رنگی، بادبزن و حصیری زیباتر می بافتند. انگشتر و گوشواره می بافتند، شعر می بافتند می انداختند گردنشان، توی کوچه تنگ کنار نارنج قلعه می دویدند.

آخر همین کوچه خانه “فاطمه” بود. فاطمه مادر هوشنگ. هوشنگ مرادی کرمانی، هنوز که هنوز است هر وقت دلش هوای مادرش رامی کند. هر وقت دلتنگ می شود و رنج بی مادری رهایش نمی کند راهی نارنج قلعه می شود تا کنار آن سراغ نخل های خانه مادری اش برود. می آید شهداد، دست می کشد به تنه نخلهایی که روزی مادرش نوازششان کرده است.اشک می ریزد و هق هق می کند اما دیگر نه مادری است و نه نارنجی. سیدعلی صاحبداد هم نیست تا از باغ نارنجی بیاورد، مادرم، طیبه، دخترعموی مادرش هم نیست تا از باغچه خانه، نارنج بچیند، تعارف کند و رنج ها کم شود.

دلم نارنج می خواهد نه نارنج است، نه نارنج چین.

4 دیدگاه دربارهٔ «دلم نارنج می خواهد;

  1. چقد دلم برای اون روزا تنگ شده است
    کودکی ام را میگویم🥲
    بسیار زیبا بود آقای تقی زاده
    #سوتک گلی
    #شهداد
    #کویرلوت

    پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید