مشتی از خاک لوت بر می دارم با آبِ قنات ورز می دهم.
می دهم دست محمد آسیابان.
پیرمرد، می گوید: خدایا به امید تو؛ به گلها جان می دهد؛برایم سوتک گلی می سازد.
دستم می دهد.
از نخل بالا می روم.
شهداد،تکاب، سیرچ،چهارفرسخ، کوهجفتان، اندوهجرد، جهر، کشیت، گلباف، بم، ریگان، نرماشیر و فهرج را، راور، طبس، سیستان و بلوچستان، یزد،خراسان را ایران را می بینم.
کلوتها، رودشور،گندم بریان، نبکاها، ریگ یلان را، ستاره ها ماه، خورشید را می بینم.
می بینم؛شکوه تاریخ را که بر قدیمی ترین درفش فلزی جهان نقش بسته است.
می شنوم: صدای نقاره، دوتار، نی؛ صدای دارقالی و زنی که نقش می خواند. دختری که گوجینو ور می کند و پته می دوزد.
صدای ساربان را از میان راه ابریشم که دارد کاروان را از بیابان لوت به خراسان می برد.
صدای مردی که زعفران می کارد، گل خشت می چیند، شکوفه های نخل را بو می دهد و آواز می خواند.
صدای کودکی که از پله های آب انبار بالا می آید و محو تماشای بادگیرها می شود. صدای باد را، بلبلهای خرمایی و هزاردستانی که بر بلندای سرو، عاشقانه چه چه می زنند.
صدای زندگی را می شنوم.
حرف می شوم، کلمه می شوم، خبر می شوم، قلم ، کتاب، روزنامه می شوم. توی سوتک گلی میدمم؛ رسانه می شوم.
پی نوشت:
سوتک گلی: سازی است گلی که در آن می دمند.
محمد آسیابان: پیرترین سوتک ساز ایران، مرحوم محمد اسماعیلی آسیابان شهداد که در ساختن و نواختن سوتک گلی، استاد بود.