سوتکگلی_ عباس تقیزاده_ ماه هم آن شب حنا گذاشته بود
این را در شهداد پیرزنی به من گفت که موهای حنایی اش از زیر چارقد سفیدش بیرون زده بود. گفت: وقتی داشتم موهایم را حنا می گذاشتم سرم را بالا آوردم تا خط حنا را تا بالای پیشانی بیاورم.پیرزن مکثی کرد و گفت: “علیمحمد همیشه میگه؛ بیبی کبری! دوست دارم همه موهات یکدست حنایی باشن و بوی حنا توخونه بپیچه”. سرم توی دستاش بود. چشمم به ماه افتاد و از نگاهش فهمیدم دلش حنا می خواهد. دستم را بلند کردم و گیسوهای ماه را حنا گذاشتم.
چند ساعت بعد از حوضانبار خانه، آب برداشتم موهایم را شستم و با کاسه سفالی به ماه آب پاشیدم. از آسمان حنا بارید.
نوه ام از ماه عکس گرفت. همه عکس می گرفتند و از ماه حنایی و خسوف حنایی می گفتند
بیبی اینها را گفت و به مزرعه حنا رفت
https://eitaa.com/sutakegeli