عباس ارسلان، رزمنده دوران دفاع مقدس از خاطراتش می گوید

پایگاه خبری سوتک گلی -آقای عباس ارسلان رزمنده دوران دفاع مقدس می گوید: در شهداد پشت بام ها به واسطه گرما میخوابیدیم و قبل ازغروب آب را ازآب انبار می آوردیم تا اینکه یک شب ازگرما چادرشب را خیس می کردیم وروی خودمان می‌کشیدیم. عادتی داشتیم که همه رادیو بی بی سی را می گرفتند تا اینکه رئیس جمهور بنی صدر اعلام کرد تنگه هرمز منطقه جنگی اعلام شد و کشتی ها به تنگه نزدیک نشوند ماهم سرمون ازجنگ وتنگه نمیشدتااینکه فرداصبح ۳۱شهریوراعلام شدارتش عراق ازتمام مرزها وارد ایران شدند. من هم نوجوان بودم اما نمی‌دانم چه احساسی بوجودآمد وگفتم برویم ببینیم چه خبراست. خلاصه تا آمد مادرمون از اوضاع باخبر بشه و پیرزالی خیلی اطلاعاتی ازجنگ نداشت. ما به جای اینکه اول مهربنشینیم روی صندلی کلاس نشستیم لب سنگرعشق. دقیقا یکماه از جنگ گذشت ما رسیدیم به پلیس راه اهواز – اندیمشک دقیقه به دقیقه صدای سوتی می آمد بعدا به زمین می خوردو  منفجر میشد.

ماهم نه جنگی دیده بودیم نه صدای چیزی، دویدیم رفتیم ببینیم چه بود. چه افتاد. که فرمانده ما داد زد کجا میروید بدبختا این گلوله توپه تکه تکه میشه و شمارا دونیم میکنه مبادا دیگه بروید بیایید بگویم چکارکنید. گفتیم چشم گفت نگاه کنن جنگه شوخی نداره خونه خاله نیست یک سوراخی میکنن لااقل سه چهارنفرتون تادیدن صداشد. میپرن توسوراخ که اسمش سنگره. و این شد که ما برای خودمان سنگری کندیم ولب سنگرنشستیم گفتیم شهدادکجا و اینجاکجا اما درسی آموختیم غیرتی که درایران هست درهیچ جای دنیا نیست.

در ادامه آقای ارسلان اظهار داشت: جگرشیرنداری. چاشنی را ازمین جدا نکن. جوان رزمنده شهدادی میتواند بدون ترس و استرس انواع مین هارا جداسازی درصورت داشتن چاشنی یاماسوره آنها را جدا کند.

عجب روزگاری بود اول جنگ، میگ های عراقی بالای سرما ۴تا ۸تاحتی ۱۲تاعبورمی کردند و بمباران می کردند اما ما چیزی نداشتیم آنها را سرنگون کنیم. اکنون کارمان به جایی رسیده است که  ایران مدرنترین هواپیمای جنگی روزدنیارا سرنگون می‌کند ولازم نیست نگاه کنیم به آسمان وغصه بخوریم. خدایاشکرت.

رزمنده دوران دفاع مقدس آقای عباس ارسلان اهل شهداد کرمان گفت: درمنطقه جنوبی سوسنگرد بودیم عملیاتی شروع شد. اززمین وهوا گلوله می بارید.

. مانندبارانهای سیل آسا و ما هم با توکل به خدا و نام اهل بیت(ع) سنگر به سنگر پیش می رفتیم تا اینکه اتفاقی ناگوارافتا دو مجروح می‌بایست به پشت خطوط جبهه آورده شوند و توسط بالگرد به بیمارستان جندی شاهپور اهواز منتقل شوند در این هنگام که هوا عجیب شرجی وگرم بود نگاهمان به بالگردی بودکه ارتفاع زیاد یهم نداشت.

نشست وخاک زیادی بلند شد و بلافاصله باگذاشتن چند مجروح ازجایش بلند شدنمی دانم با چه چیزی دم بالگرد را زدند و دیدیم بالگرد و دورخودش دوری زد وبه زمین فرود آمد اما خوشبختانه خیلی بالا نبودو محکم هم بزمین نخورد.

دویدیم بچه های رزمنده؛ مجروحان را بیرون آوردند و خلاصه خداوند عنایت نمود والا هم خلبان وهم کمک خلبان وهم مجروحان به شهادت می‌رسیدند.

آمدند و کمک کردند و بالگرد را روی تریلر گذاردیم و بنده ودوستان خسته توگرما داشتیم نگاه می کردیم که عکاسی عکس ما را در همان حال گرفت. دوستان که تکیه کردند اهل شمال وخرم آباد لرستان و بنده هم خسته و پر از خاک وگل در حال نگاه کردن به عکاس عزیزم باشم.

گر نگهدار من آن است که من می‌دانم.

دیدگاهتان را بنویسید